سوالات با برچسب اختلاف


44

سوال


64

جواب

سوال های تصادفی با این برچسب
با سلام
بنده 5 سال هست که با دختر دایی خود ازدواج کردم.
نزدیک به یک سال هست که با همسرم مشکلاتمون روز به روز داره زیاد تر میشه.
چنتا مشکل اساسی داریم از جمله خانواده هامون
خانواده من تهران زندگی میکنن و پر رفت |آمد هستیم همونجوری که قبل از ازدواج به همسرم گفته بودم ،علی رغم این که دختر داییم بود و اینو میدونست.
الان هر روز بهونه های مختلف میگیره که نیاد خونه بابام
ما تغریبا هفته ای 2 مرتبه میریم اونجا و داداش هام هم میان و دور هم جمع میشیم.
بغیر از این مشکل از وقتی که بچمون بدنیا آمده ( الان 10 ماهه هست) احساس میکنم خیلی بهونه گیر شده و هر روز یه بهونه جدید میگیره.
با اینکه من زیاد در خدمت خانواده 3 نفره خودمون هستم
مثلا تا چند وقت پیش بهونه میگرفت میگفت زیاد میریم خونه بابات اینا ، اونو کمش کردم گفت ماشین خوب نداریم، اون خریدم گفت مسافرت نمیریم ، یک ماهه پیش بردمش آنتالیا و حتی پدر مادرش هم با خودمون بردم ( البته هزینه پدر و مادرش رو خودشون دادن).
هر بهونش رو حل میکنم به یچیز دیگه گیر میده.
خودش هم دوست داره زندگیمون خوب باشه اما اخلاق خوبش بیشتر از 3 روز دووم نمیاره و دعوامون میشه.
متاسفانه الان حرمت ها هم بینمون خیلی شکسته شده.
لطفا راهنماییم کنید که چه باید بکنم.
با سپاس فراوان.
سلام خسته نباشیدمن دوساله که ازدواج کردم رابطه خوبی با مادرشوهرم ندارم یعنی خیلی به من تیکه میندازه وهمش میخواد منو عوض مکنه و اونجور که میخواد باید باشم.من خیلی از این رفتارش ناراحت میشم ولی شوهرم همیشه میگه جوابشو ندم چون ناراحت میه.من تاحاال جوابشو ندادم فقط به خاطر شوهر و زندگیم.دوس ندارم از هم بپاشه.بعداز ایکه حرف بد میزنه یا مثله میگه من همش دارم تورو تحمل میکنم یا همش توزندگیمون دخالت میکنه من بعدش خیلی ناراحت میشم و گریه میکنم حتی بعضی وقتا که میخوام منتقی بهش بگم این مسائل شخصیه یا این حرفاتون منو ناراحت میکنه بازم شوهرم میگه جوابشو نده و هیچی نگو.به شوهرم میگم حداقل خودت بگو که اینجوری نگه یا حتی اگه نمیتونه حرفی بزنه یکم باهاش سرسنگین بشه.ولی بازم اننجام نمیده.شوهرم همش میگه ببخشید دفعه دیگه میگم .ولی اون همیشه خیلی مظلوم واقع میشه و نمیتونه ازحقش دفاع کنه.حتی برادراشم که بهش بی احترامی میکنن یا پشت سرش حرف میزنن هیچی بهشون نمیگه.خیلی خسته شدم ازش.همش میگه دوستدارم ولی وقتی ناراحت میشم یا گریه میکنم از دست مادرش هیچ واکنشی نشون نمیده.جدیدا هم اگه چیزی دزمورد مادرش بگم کلی بهش برمیخوره وهمه حرفایی که مادرش بهم زده رو یادش رفته.احساس میکنم همه ابراز علاقه اش الکی دیگه بهش اعتماد ندارم بهش میگم شوهر باید پشت زنش باشه نزاره کسی به زنش بی احترامی کنه ولی بازم موقعی که بهش احتیاج دارم تا حمایتم کنه ولی بازم ازش دلسردی میبینم هی قول میده درس شه ولی همیشه زیر قولش میزنه توروخدا یه راه بهم بگین چیکار کنم خسته شده از هر روز گریه کردن
پربازدید ترین های این برچسب
آخرین جواب ها با این برچسب
سلام دوست عزیزم، به نظر می‌رسه تو یک وضعیت سخت و پیچیده‌ای قرار داری. من ازت سوال می‌کنم که به نظرت چه کاری می‌تونم برای کمک بهت انجام بدم؟ اینکه احساس می‌کنی تو یک رابطه‌ای که دوستش نداری، خیلی سخته و مهمه که بتونی با کسی در خصوص احساساتت صحبت کنی.

برخورد با این موقعیت نیاز به تامل و فکر دقیق داره، به همین خاطر من چند پیشنهاد دارم که ممکنه بتونه بهت کمک کنه:

1. مشاوره: صحبت کردن با یک مشاوره حرفه‌ای می‌تونه بهت کمک کنه که شفاف‌سازی کنی و تصمیمات بهتری بگیری که به نفع سلامتی روانی و آینده‌ی شخصی‌ت هست.

2. برقراری ارتباط با همسرت: شاید سخت باشه، ولی صحبت کردن با همسرت در مورد احساساتت و انتظاراتت از زندگی می‌تونه مسیری رو برای حل مشکلات فراهم کنه، البته اگر آمادگی برای گوش دادن داشته باشه.

3. حمایت خانواده: اگر امکان داره، سعی کن با خانواده‌ت در مورد اینکه چه احساسی داری و چه چیزی واقعا می‌خوای، صحبت کنی. شاید با مکالمه‌ای صادقانه بتونی حمایت اون‌ها رو جلب کنی.

4. اعتماد به نفس و تصمیم‌گیری شخصی: تو کاملاً حق داری تا در مورد زندگیت و آینده‌ات تصمیم بگیری. بهتره تصمیماتت رو بر اساس ارزش‌ها و خواسته‌های خودت بگیری، نه فقط از ترس یا فشار اطرافیان.

5. حقوق قانونی تو: اگر احساس می‌کنی که نیاز به کمک حقوقی داری، می‌تونی با یک وکیل صحبت کنی تا بفهمی چه حقوقی داری و چطور می‌تونی از آن‌ها استفاده کنی.

و اما برای اینکه احساس بهتری داشته باشی و از شرایط کنونی خلاص شوی، مهمه که بدونی مراجعه به مشاوره و حرف زدن با کسانی که می‌توانند راهنماییت کنند، اولین قدم برای به دست آوردن ک

سوال و جواب ها با برچسب اختلاف


تگ "اختلاف" برای مطالبی استفاده می‌شود که به بررسی و تبادل نظر درباره نظرات و دیدگاه‌های مختلف میان افراد در این پلتفرم می‌پردازد. این تگ مهمی برای اثربخشی فرهنگ مناقشه سازنده و گسترش دیدگاه‌های گوناگون است. مطالب زیر این تگ می‌توانند حاوی مناقشه‌های سازنده، راه‌حل‌های همکاری و تبادل نظر برای حل اختلافات و پذیرش تفاوت‌ها باشند. این تگ فرصتی ارزشمند برای یادگیری از دیدگاه‌های دیگران، تقویت احترام متقابل و پذیرش تنوع فرهنگی و اجتماعی ارائه می‌دهد.

جویا، هوش مصنوعی ما این متن رو نوشته، ازش درباره اختلاف سوال بپرس!



با سلام
بنده 5 سال هست که با دختر دایی خود ازدواج کردم.
نزدیک به یک سال هست که با همسرم مشکلاتمون روز به روز داره زیاد تر میشه.
چنتا مشکل اساسی داریم از جمله خانواده هامون
خانواده من تهران زندگی میکنن و پر رفت |آمد هستیم همونجوری که قبل از ازدواج به همسرم گفته بودم ،علی رغم این که دختر داییم بود و اینو میدونست.
الان هر روز بهونه های مختلف میگیره که نیاد خونه بابام
ما تغریبا هفته ای 2 مرتبه میریم اونجا و داداش هام هم میان و دور هم جمع میشیم.
بغیر از این مشکل از وقتی که بچمون بدنیا آمده ( الان 10 ماهه هست) احساس میکنم خیلی بهونه گیر شده و هر روز یه بهونه جدید میگیره.
با اینکه من زیاد در خدمت خانواده 3 نفره خودمون هستم
مثلا تا چند وقت پیش بهونه میگرفت میگفت زیاد میریم خونه بابات اینا ، اونو کمش کردم گفت ماشین خوب نداریم، اون خریدم گفت مسافرت نمیریم ، یک ماهه پیش بردمش آنتالیا و حتی پدر مادرش هم با خودمون بردم ( البته هزینه پدر و مادرش رو خودشون دادن).
هر بهونش رو حل میکنم به یچیز دیگه گیر میده.
خودش هم دوست داره زندگیمون خوب باشه اما اخلاق خوبش بیشتر از 3 روز دووم نمیاره و دعوامون میشه.
متاسفانه الان حرمت ها هم بینمون خیلی شکسته شده.
لطفا راهنماییم کنید که چه باید بکنم.
با سپاس فراوان.
باسلام و خداقوت
دختری هستم 23 ساله، مجرد و لیسانس. در محیطی پر از تنش واظطراب بزرگ شده ام. والدینم همیشه با هم اختلاف داشتند و دارند و خونه تبدیل به میدان جنگ شده از کودکی تا به امروز.خاستگاران زیادی داشتم. در حال حاضر 2 خاستگار دارم یکی استاد دانشگاهم هستن31ساله،از نظر ظاهر و هیکل مورد پسندم هستن،از زمان فارغ التحصیلیم که 2سال میگذره که در این مدت 2دفعه خاستگاری کردن دفعه اول پدرم به دلیل سن مخالفت کردن دفعه دوم خودم بدون اطلاع پدرم جواب رد دادم علی رغم میل باطنیم.من به ایشون علاقه دارم اما نه خیلی اما ایشون بسیارابراز علاقه کردن و گفتن بین تمام دانشجویانشون من فوق العاده بودم.چون احساس میکنم از ایشون کمی پایینتر هستم از نظر مالی و تحصیلاتو...و به خاطر اختلاف پدر مادرم و اینکه پیششون راحت نیستم و همیشه باید تلاش کنم که بهترین باشم. اون یکی از آشناها هستن همسن خودم از نظر خانوادگی در سطح خودمون والدین موافق و اینکه فک میکنم پیششون میتونم راحت باشم اما هیچ حسی ندارم بهشون. در کل عقلم میگه آشنامون ولی احساسم میگه استادم.در ضمن بیشتر منطقی هستم
ممنون میشم راهنمایی ام کنین.باتشکر
با سلام
بنده 5 سال هست که با دختر دایی خود ازدواج کردم.
نزدیک به یک سال هست که با همسرم مشکلاتمون روز به روز داره زیاد تر میشه.
چنتا مشکل اساسی داریم از جمله خانواده هامون
خانواده من تهران زندگی میکنن و پر رفت |آمد هستیم همونجوری که قبل از ازدواج به همسرم گفته بودم ،علی رغم این که دختر داییم بود و اینو میدونست.
الان هر روز بهونه های مختلف میگیره که نیاد خونه بابام
ما تغریبا هفته ای 2 مرتبه میریم اونجا و داداش هام هم میان و دور هم جمع میشیم.
بغیر از این مشکل از وقتی که بچمون بدنیا آمده ( الان 10 ماهه هست) احساس میکنم خیلی بهونه گیر شده و هر روز یه بهونه جدید میگیره.
با اینکه من زیاد در خدمت خانواده 3 نفره خودمون هستم
مثلا تا چند وقت پیش بهونه میگرفت میگفت زیاد میریم خونه بابات اینا ، اونو کمش کردم گفت ماشین خوب نداریم، اون خریدم گفت مسافرت نمیریم ، یک ماهه پیش بردمش آنتالیا و حتی پدر مادرش هم با خودمون بردم ( البته هزینه پدر و مادرش رو خودشون دادن).
هر بهونش رو حل میکنم به یچیز دیگه گیر میده.
خودش هم دوست داره زندگیمون خوب باشه اما اخلاق خوبش بیشتر از 3 روز دووم نمیاره و دعوامون میشه.
متاسفانه الان حرمت ها هم بینمون خیلی شکسته شده.
لطفا راهنماییم کنید که چه باید بکنم.
با سپاس فراوان.


چند سوال تصادفی




پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.