سوالات با برچسب مقالات


06

سوال


13

جواب

پربازدید ترین های این برچسب
آخرین جواب ها با این برچسب
نادر شاه، که به نام نادر قلی بیگ هم شناخته می‌شود، یکی از قدرتمندترین حاکمان تاریخ ایران است که در دوره‌ای کوتاه توانست قلمرو ایران را به وسعت‌های گسترده‌ای برساند. او بنیان‌گذار سلسله افشاریه است و در سال ۱۱۴۸ هجری قمری (۱۷۳۶ میلادی) به سلطنت رسید. اصالت نژادی نادر شاه موضوعی است که بحث‌های تاریخی زیادی در موردش وجود دارد و دیدگاه‌های مختلفی در این باره ارائه شده است. برخی منابع او را ترک و برخی دیگر کرد معرفی کرده‌اند.

تا آنجا که منابع تاریخی نشان می‌دهند، نادر شاه از ایل افشار بوده که از ایلات کوچ‌نشین ترکمن به حساب می‌آیند. ایل افشار یکی از قبایل ترک‌زبان شمال خراسان به شمار می‌رود. با این وجود، برخی از تاریخ‌نگاران بر این باورند که نادر شاه ریشه‌های کردی دارد، و این اختلاف نظر منجر به ایجاد بحث‌های متعدد تاریخی شده است.

در نهایت، به دلیل پیچیدگی‌های تاریخی و نبود اسناد کاملاً معتبر، قطعیت در مورد اصالت قومی نادر شاه به طور یقین وجود ندارد و این موضوع بیشتر به تحقیقات و تفسیرهای مختلف تاریخی بستگی دارد. با این حال، نظر غالب و مستندات بیشتر بر این است که او از ایل افشار و احتمالاً ترک‌تبار بوده است.

<br>
امیدوارم این توضیحات مفید بوده باشد.

<br><br>
جویا ، ربات باهوش سایت سوال و جواب

سوال و جواب ها با برچسب مقالات


برچسب "مقالات" برای مطالب نوشتاری بلندتر و تخصصی استفاده می‌شود که معمولاً به صورت اطلاعاتی یا تحلیلی منتشر می‌شود. مقالات می‌توانند شامل بررسی‌های علمی، نقد ادبی، تحلیل‌های فنی و حرفه‌ای، گزارش‌های تحقیقی و آموزشی و ... باشند. این نوع محتواها از اهمیت بالایی برخوردار هستند زیرا به عنوان منبع اطلاعات معتبر و قابل اعتماد محسوب می‌شوند و می‌توانند به خوانندگان کمک کنند تا دانش و نگرش‌های جدیدی پیدا کنند. این بحثات می‌توانند به ارتقای سطح دانش و تبادل نظرهای مفید بین کاربران این پلتفرم کمک کنند.

جویا، هوش مصنوعی ما این متن رو نوشته، ازش درباره مقالات سوال بپرس!





چند سوال تصادفی

با سلام واحترام
من 31ساله مهندس ساختمان استخدام رسمی با درآمد ماهانه1200000تومان حدود9ساله پیش با همسرم آشنا شدم ،ایشان تازه دیپلم هنرستان دررشته معماری گرفته بودنند.درنهایت هر دو خانواده بعد از گذشت 3ماه ازآشنایی ما درجریان قرار گرفتند و دراین فاصله ایشان را تشویق به ادامه تحصیل نمودم وبردم کلاس کنکورثبت نام کردم تااینکه درمقطع کاردانی دررشته معماری پذیرفته شدوبعد ازدوسال بعد ازتثیبت شرایط کاری وشروع به تحصیل من وهچنین ترم آخر کاردانی ایشان زمینه ازدواج فرآهم شد.دوره 2ساله دوستی ما رابطه گاهی خوب وبدی داشتیم ومشکل از جانب من بخاطر نوع تفکرات خشک وپوسیده وعدم برخورد صحیح با جنس مخالف بودبطوریکه رابطه دستوری حاکم شدوایشان بدلیل (سن17ساله )کمی که داشتندتحت تاثیر قرارگرفته وعلی رغم میل باطنی کرنش نشان میدادندومواردی که به ایشان تکلیف میکردم مثلا آرایش نکن ،حق بیرون رفتن با خواهررو نداری بیرون میری باید اطلاع بدی چه ساعتی میری وبرمیگردی و... که این مسائل متاثرازشرایط خانوادگی من بود.تا اینکه با مشکلاتی بیان آن خارج ازحوصله است ازدواج کردیم ومن هم تحصیل میکردم وهم کاروبه اصرارمن مجددادرکنکورسراسری شرکت کردند و دررشته مهندسی معماری پذیرفته شدندودرنهایت فارغ تحصیل گردیدند.ازابتدا به دیلل نحوه برخوردپدر وبویژه مادرمن تنش های درهمان ابتدا زندگی ما بوجود آمدواین برخورد ها ناشی ازعدم آگاهی ومدیریت پدر وبویژه مادرم بود که بخاطرفقرفرهنگ خانوادگی آنها ایجاد شد.شاید هم بعضی از حرفها ورفتارهای آنها تعمدی نباشدواین موضوع را من بارها به همسرم میگفتم ولی ایشان اصراربه اینکه من مدافع آنها هستم محکوم میکردودراین میان اصطکاک بین ما زیاد میشد وبه مشاجره ودعوا فیزیکی ختم میشدکه دوبارمادر وخواهر ایشان با تماسی که من گرفتم حضور پیدا کردن ولی متاسفانه ضعف مدیریت و عدم آگاهی آنها برای حل وفصل این موضوعات بی اساس منجر به شعله ورشدن دعوا میشد.واز آن ابتدا یکسری حرمت ها بین ما شکسته شدوسعی کردم ترمیم کنم ولی با یک تلنگرمجددمسائل دامن زده میشد،وتصمیم گرفتم با 2تا خواهر ایشان خیلی رسمی وسرد برخورد کنم.واین روند ادامه داشت تا سال90که گاهی روابط خوبی با همسرم داشتم وگاهی روابط سردی که ایشان پیشنهاد بچه دارشدن دادن ومن نمیپذیرفتم،ویک سال شانه خالی کردم وبالاخره سال 91با اصرار ایشان ومرافه ومراجعه به پزشک وتوصیه پزشک مبنی براینکه ایشان مدت طولانی ازدواج کردن وباردارنشدن مصلحت به اینکه باردار شوند.علی رغم میل باطنی من تصمیم گرفتیم بچه دار شویم.اسفند 92فرزندم به دنیا آمدوبعداز گذشت چند ماه کوران اختلاف همسرم با مادرم تا الان شعله وراست.حس عجیبی دارم نه علاقه ای به همسرم دارم نه به فرزندم دارم.زندگی سخت وکلیشه ای شده،دوستانم رنج سنی 50تا60ساله ازمهندسین همکارهستنند با روحیه های بالا واهل تفریح های سالم کوه ،جنگل وموسیقس دوسالی هست با اینها ارتباط دارم وبصورت هفتگی برنامه میذاریم ویا دورهم جمع میشویم اهل موسیقی وشعر هستنندلحظات شادی را باهم داریم،واقعا حوصله خونه رفتن ندارم هیچ جذابیتی برام نداره ،احساس میکنم فرزند 6ماه ام را دوست ندارم حوصله گریه کردنشم ندارکم،احساس میکنم با همسرم نمیتونم ارتباط بگیرم دیگه دوستش ندارم،ارتباط همسرم باخانواده اش معمولی است ایشان هم ابراز میکند زندگیش تباه شده واززندگی وازدواجش راضی نیست ومشکل اساسیش به یاد آوردن خاطرات تلخ گذشته است ،سردی بدی حبه زندگی ما حاکم شده،واقعا نمیدونم چی باید کنم.
توضیح اینکه ازلحاظ مالی وفرهنگی تقریبا هردوخانواده دریک سطح اند
سلام.خسته نباشید.
من دوساله و نیمه که با یه آقا که یک سال ازم بزرگتره عقد کردم.فعلا هم به دلیل مشغول بودن ایشون به درس نداشتن کار و سربازی نرفتن امکان رفتن سر زندگیمونو نداریم.مشکل من در رابطه با رابطه ایشون با خانوادمه.چون با اینکه اونا هیچ کاری بهش ندارن و هیچ توقع و فشارو بی احترامی بهش نکردن تاحالا ولی باز هم اونارو مثل دشمن خودش میدونه.شاید علتش اینه که قبل از ازدواج من با این پسر دوست بودم و یه سری رازهای زندگیمو از رو بچگی بهش گفتم که مثلا بابام معتاد بوده و ترک کرده اینا باعث شده که روش به خانواده من باز بشه.اون اصلا به دیدن من نمیاد ولی اگه سه ماهی یه بار یه شبم بیاد انجا همش پشت سر به خانوادم فحش میده بی دلیل.مثلا مامانم داره با بابام حرف خودشونو میزنه اگه صداش بیاد تا اتاق فحشای بد بهشون میده جلو من.جلو خودشونم همش بهشون بی ادبی میکنه و سر هر حرفی تیکه های بی ادبانه بهشون میندازه.تازگی ها هم تا کوچکترین دعوامون میشه زنگ میزنه به خانوادم و هرچی از دهنش در میاد بهشون میگه.ولی من برعکس اونم خانواده اون خیلی به من تیکه می ندازن و تو مراسم عقدم آبرومو بردن و سکه های عقدمو جلوی فامیلام از چنگ من کشیدن با اخم بیرون و بعد اونم با اینکه من همش مهربونی کردم همش بهم تیکه های بد میندازن ولی من همش به خاطر همسرم و اینکه کلا آدم صبوریم همیشه حرفاشونو گوش دادم و از دخترشون بیشتر بهشون محبت کردم.ولی چند وقته به همسرم میگم که فکر نکن به منم تو این دوران خوش میگذره منم از این حرف و اون حرف مامانت ناراحت شدم ولی اصلا به روشون نیاروردم و باهاشون مهربونم به خاطر تو.ولی شوهرم جری تر شده و جلو خانواده خودش داد و بیداد راه انداخت که تو به خانواده من بی احترامی کردی و فحششون میدی و دیگه علنا به خانوادم فحش می ده و گذشته رو که من مثل یه راز بهش گفتم وقتی عصبانی میشه بلند بلند جلوی خانوادم داد میکشه و همه رازهامونو میگه و فحششون میده.نمی دونم چیکار کنم.
ما جفتمون فوق می خونیم.اون خیلی دوستم داره ولی موقع عصبانیت یا کوچکترین ناملایمت دیگه هیچی هالیش نیست.با خانواده منم که کلا چه تو شادی و چه تو عصبانیت دشمن خونیه.به خدا موندم چیکار کنم.منم خیلی دوسش داشتم ولی کم کم دارم ازش سرد میشم.توقع ندارم که بی دلیل اینجوری دشمن خانوادم باشه.منم میخوام مثل همه آروم باشم نه اینکه تو همه مهمونیا خون خونمو بخوره که شوهرم فقط نشسته که از خانوادم ایراد بگیره و به فامیلام تیکه بندازه.توروخدا راهنماییم کنید.



پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.