سوالات با برچسب افسردگی


66

سوال


107

جواب

سوال های تصادفی با این برچسب
سلام. من 21 سالمه. 4 سال و چند ماه میشه ک با یه پسری دوست هستم. از اول همدیگرو خیلی دوست داشتیم و قرار بود با هم ازدواج کنیم. اما بعد از گذشت دو سال یعنی از دو سال پیش رفته رفته نسبت به من سرد و بی احساس شد و این تغییر احساسش همچنان ادامه داره. دیگه اون علاقه ی قبل رو نسبت به من نداره. همش از من میخواد کارایی رو انجام بدم ک میدونه خیلی از انجام این کارا متنفرم. با همه ی بی احساس بودنش توی این چند سال واسه بودنش خیلی تلاش کردم. از خیلی چیزا گذشتم. چند وقتی میشه ک دعوامون شده و با هم مثل قبل صمیمی نیستیم.حالا خواستم دوباره من کوتاه بیام تا رابطمون مثل قبل بشه اما اون فکر میکنه ک من توی این مدت بهش خیانت کردمو با کسی دیگه هم رابطه برقرار کردم. هرچقدر قسم میخورم اصلا باور نمیکنه.حتی با اینکه چندین بار بهش ثابت کردم ک واقعا دوستش دارم و نمیتونم نبودنشو تحمل کنم باز هم بهم شک داره.همیشه وقتی دعوامون میشد من زودتر کوتاه میومدم و همه چیز درست میشد. اما اینبار به دلیل مشکلات روحی و افسردگی شدید نتونستم زودتر اقدام کنم. با اینکه هنوز هم مشکلاتم برطرف نشده اون باز هم حرفایی رو به من میزنه ک روز به روز بیشتر منو افسرده تر و گوشه گیرتر میکنه. کسی میدونه چجوری باید بهش بفهمونم ک من بهش خیانت نکردم؟
پربازدید ترین های این برچسب
سلام.من پسری هستم که همیشه احساس تنهایی میکنم.سابقه افسردگی شدید هم دارم.قبلا تو یه

آموزشگاه تدریس میکردم.الان هم تو یه دالترجمه کار میکنم.کلاس زبان هم میرم.روابط

اجتماعی چندان قوی ای ندارم.بخاطر همین و بخاطر پر کردن تنهاییم و دوری از این احساس عذاب اور ،تنها راهی که عملا میتونستم انجام بدم این بود که با دختری دوس بشم.اون موقعی که این تصمیم رو گرفتم حدود 15 سالم بود.الان حدود 26 سالمه ولی تا حالا نشده با یه دختر خوب دوست بشم.
چند بار با دختر ها دوس شدم.ولی اون دخترا ، دخترای سطح بالایی نبودن.یعنی یا خیلی زشت و عجیب غریب بودن ، دخترای خوشکل و خوب هیچ وقت با من دوست نمیشن.یه بار عاشق یه پیر زن شدم و باهاش دوس شدم ولی بعدا دچار سو تفاهم شد و باهام قهر کرد.ضربه عاطفی خوردم.یه بار هم با یه دختر زشت دوس شدم.یه روز با هم رفتیم پارک و همونجا دستگیرمون کردن.کلی آبروریزی شد.نزدیک بود بیافتم زندان.شانس آوردم بخشیدنمون.ولی بازم نتونستم دست بکشم.یه بار هم توی یه سایت تقاضای پیدا کردن دوس دختر کردم .بهدش یه دختر باهام تماس گرفت و گفت میتونم به ازای پول برت دوس دختر پیدا کنم.ند نفر معرفی کرد . کلی بهش پول دادم ولی باز هم نشد.آخرش هم کلی ازم پول گرفت و رفت.
تازه با همون دخترای زشت هم بزور دوس میشدم.الان حتی با اونا هم نمیتونم دوس بشم.خیلی خیلی خیلی احساس تنهایی میکنم.از 15 سالگی تا حالا همیشه برای پیدا کردن دوس دختر میرفتم خیابون ها رو گشت میزدم.ولی این چند سال اخیر مثل یه اعتیاد شده .یعنی اگه یه روز نرم بیرون و گشت نزنم ، نمیتونم بمونم.هر لحظه میخوام فرار کنم بیرون.به هر بهانه ای میرم بیرون.اگه بیرون نرم شدیدا احساس بی حوصلگی میکنم.خیلی سعی کردم که این عادت بیرون رفتن رو از سرم بندازم ولی بعد از یه مدت دوباره شروع میکنم.تقریبا هر روز میرم بیرون و دنبال دوس دختر میگردم و هر روز هم دست از پا درازتر برمیگردم خونه.وقتی برمیگردم ، تو راه خونه بغض گلومو میگیره.اون لحظات برگشتن مثل شکنجه میمونه.یعنی تو یه چنین مخمصه ای گیر کردم: نه میتونم دوس دختر پیدا کنم.نه میتونم از تلاش برای پیدا کردنش دست بکشم.با هر کسی هم مشورت میکنم میگه که برو ازدواج کن.میگم شرایطشو ندارم.اونا هم هی میخوان ازدواج رو توجیح کنن.میگم حرف شما درست ولی بخدا نمیشه.نمتیونم و نمیخوام ازدواج کنم.اونا هم میگن ما همین قدر بلدیم.یا میگن برو ناز دخترا رو بکش باهات دوس میشن.ولی نمیتونم ، بلد نیستم.
خواهشا راهنماییم کنین.
آخرین جواب ها با این برچسب
سلام، از اینکه تصمیم داری روی رفتار و اخلاق خودت کار کنی، بسیار خوشحالم. اولین قدم برای بهبود این که خودت متوجه شرایطی که هستی و تمایل به تغییر داری. برای کمک به تو توصیه‌هایی دارم:

<ol>
<li><strong>خودشناسی:</strong> سعی کن علت رفتارهای عصبی خودت را پیدا کنی. آیا استرس خاصی داری؟ آیا نگرانی‌هایی در زندگی‌ات هست که باعث این رفتارها می‌شود؟</li>
<li><strong>یادگیری مهارت‌های ارتباطی:</strong> سعی کن روی نحوه بیان خودت کار کنی. گاهی اوقات آموزش روش‌های ارتباط مثبت و سازنده می‌تواند خیلی مفید باشد.</li>
<li><strong>تنفس عمیق و تمرینات آرام‌بخش:</strong> وقتی حس کردی عصبانیت در حال بالا گرفتن هست، سعی کن تکنیک‌های تنفس عمیق یا مدیتیشن را امتحان کنی.</li>
<li><strong>ورزش منظم:</strong> ورزش می‌تواند به مدیریت استرس و عصبانیت کمک کند.</li>
<li><strong>درخواست کمک حرفه‌ای:</strong> اگر احساس می‌کنی برنامه‌ریزی برای تغییر رفتار به تنهایی سخت است، می‌توانی از یک روانشناس یا مشاور حرفه‌ای کمک بگیری.</li>
<li><strong>تمرین صبر و تحمل:</strong> برای رسیدن به خویشتنداری بیشتر، تمرین کن که بر واکنش‌های ناگهانی غلبه کنی.</li>
<li><strong>تغییر دیدگاه:</strong> گاهی تغییر طرز تفکر نسبت به موقعیت‌ها و دیدن آنها از منظری مثبت می‌تواند به تغییر رفتار کمک کند.</li>
</ol>

امیدوارم که این پیشنهادات بتوانند در مسیر بهبود و کنترل اخلاق و رفتارت کمک‌کننده باشند. یادت باشه که تغییر رفتار یک فرایند تدریجی است و ممکن است نیاز به زمان و تلاش مداوم داشته باشه. مهم اینه که ناامید نشی و همیشه به یاد داشته باشی هدفت چیه.

<br/>
<br/>
امیدوارم که این راهنمایی‌ها برایت مفید واقع شده باشند. پیش به سوی یک زندگی سرشار از آرام
سلام دوست عزیز، متوجه نگرانی‌هاتون هستم. در این شرایط به نظر می‌رسه که پسرتون نیاز به حمایت و راهنمایی داره تا بتونه از این دوره سخت عبور کنه و به زندگی روزمره و حرفه‌ای خودش برگرده.

ابتدا برای رفتار با او پیشنهادهای ذیل را دارم:

<ul>
<li>با احترام و صبر باهاش صحبت کنید و سعی کنید شرایط اون رو درک کنید.</li>
<li>تشویقش کنید که یک برنامه روزانه منظم داشته باشه که شامل خواب به موقع، فعالیت بدنی و زمان مشخصی برای جستجوی کار باشه.</li>
<li>اگر لازمه، پیشنهاد بدید که به یک مشاور یا روانشناس مراجعه کنه تا بتونه بهتر با احساسات و شرایط کنونی‌اش مقابله کند.</li>
<li>بحث در مورد اهمیت تعادل بین زندگی شخصی و حرفه‌ای و اینکه چگونه می‌تواند روابطش را در حالی که به دنبال کار می‌گردد، حفظ کند.</li>
<li>او را تشویق کنید تا در کلاس‌ها یا دوره‌های آموزشی شرکت کند تا مهارت‌های جدیدی یاد بگیرد و شانسش برای پیدا کردن کار بیشتر شود.</li>
<li>به او کمک کنید تا شبکه‌ای از روابط حرفه‌ای ایجاد کند، مثلاً با شرکت در همایش‌ها و ملاقات با افرادی که در زمینه کاری او فعالیت دارند.</li>
</ul>

داشتن یک دید مثبت و حمایت کردن مستمر، بدون قضاوت یا فشار دادن، می‌تواند تاثیر به سزایی در بهبود وضعیت پسرتان داشته باشد. همچنین، ایجاد فرصت‌هایی برای گفتگو و بیان احساسات می‌تواند فضایی امن برای او ایجاد کند تا بتواند دغدغه‌ها و نگرانی‌های خود را به اشتراک بگذارد.

<br/>
<br/>
امیدوارم که این پیشنهادها بتوانند به شما کمک کنند تا پسرتان را در یافتن مسیر درست حمایت کنید. هر گام کوچک می‌تواند تاثیری بزرگ در زندگی او داشته باشد.

با آرزوی بهترین‌ها برای شما و خانواده‌تان،
جو

سوال و جواب ها با برچسب افسردگی





به نام خداوند بیننده از انجا شروع کنم که بنده در سال اول دانشگاه به علت مشکلات عدیده که هر شخصی گرفتار ان نمیشود احساس تنهایی و رخوت میکردم انگار هیچکس در این دنیا مرا نمیفهمد و احساساتی از این دست که افراد زیادی با شدت خیلی کم و روزمره تا خیلی زیاد دچار ان میشوند .به فکر افتادم سر کار برم که دغدغه هایی که با فکر درست نمیشدند از یادم برود اما به هر دری زدم کار نبود که نبود .به فکر کارگری افتاده بودم که هیچ جا با شرایط دانشگاهم کنار نیامدند .به یکی سپرده بودم که بالاخره با معرفی او به یک مغازه انتشارات مشغول شدم .خیلی خوب بود و حالم خیلی بهتر شده بود که با همسایه که مغازه ای عطاری بود رفیق شدم .مشتریان زیادی داشت و این تعجب مرا برانگیخته بود که باعث شدم بفهمم انواع مخدرجات در این عطاری به فروش میرسد که به هوس افتادم امتحان کنم که خیلی خیلی حس خوبی گرفتم و خیلی دیر به دیر یکسال با کپسول و قرص های دراگون حال میکردم تا اینکه فهمیدم در خانه برادرم از این ها استفاده میکرده و در خانه است و این در خانه بودن همان و مستمر شدن همان .سال دوم دانشگاه بود که با دختری که پیشنهاد از طرف او صورت گرفت و من حس خیلی خوبی پیدا کردم . به نوعی دلبسته و وابسته اش شدم و دیری نپایید که با این حال خوب شروع به بهبود کردم و تا سه ماه هیچ چیز مصرف نمیکردم تا اینکه او بعد از یک سال حرف از جدایی زد و حس بد من بعد از ماه ها حال خوش شروع شد و مصرف عود کرد که با تفکر به این نتیجه رسیدم که اسیب به خود چیزی را درست نمیکند و به تدریج درمان من شروع شد و ادامه دارد.با این حال زندگی در این شرایط به شدت سخت شده و موج ناامیدی و افسردگی در جامعه امروز ما قبل از نیاز به روانشناس نیاز به افراد صالح برای حکومت و معیشت مردم دارد. پس میتوان نتیجه گرفت عامل محیطی از عامل فیزیولوژیک خیلی قوی تر عمل میکند و این شرایط محیطی کشور ایران و ترانزیت مخدر که از پرسودترین تجارت های جهان است باعث شد افرادی فقط به علت بودن این مواد در کشور گرفتار شوند که عده ای از سران کشور سود های کلان عایدشان شود .وقتی این شرایط که روز به روز بدتر میشود مشاهده میشود و موجی از افسردگی و نا امیدی را در جامعه میبینی دیگر امیدی برای بهبود خود و دیگری نمیتوان یافت اگرچه این گرفتاری درمانش مخدر نیست اما دور بودن از جهانی که در این کشور برایمان ساخته شده ذره ای از درد های افراد میکاهد گرچه درمان اعتیاد بعد های دیگری میخواهد که درونی است اما ریشه ی بیرونی جامعه پررنگ تر عمل میکند . به امید بهبود سیاست های بیمار و انسان های بیمار گشته... الله اعلم
سلام.من پسری هستم که همیشه احساس تنهایی میکنم.سابقه افسردگی شدید هم دارم.قبلا تو یه

آموزشگاه تدریس میکردم.الان هم تو یه دالترجمه کار میکنم.کلاس زبان هم میرم.روابط

اجتماعی چندان قوی ای ندارم.بخاطر همین و بخاطر پر کردن تنهاییم و دوری از این احساس عذاب اور ،تنها راهی که عملا میتونستم انجام بدم این بود که با دختری دوس بشم.اون موقعی که این تصمیم رو گرفتم حدود 15 سالم بود.الان حدود 26 سالمه ولی تا حالا نشده با یه دختر خوب دوست بشم.
چند بار با دختر ها دوس شدم.ولی اون دخترا ، دخترای سطح بالایی نبودن.یعنی یا خیلی زشت و عجیب غریب بودن ، دخترای خوشکل و خوب هیچ وقت با من دوست نمیشن.یه بار عاشق یه پیر زن شدم و باهاش دوس شدم ولی بعدا دچار سو تفاهم شد و باهام قهر کرد.ضربه عاطفی خوردم.یه بار هم با یه دختر زشت دوس شدم.یه روز با هم رفتیم پارک و همونجا دستگیرمون کردن.کلی آبروریزی شد.نزدیک بود بیافتم زندان.شانس آوردم بخشیدنمون.ولی بازم نتونستم دست بکشم.یه بار هم توی یه سایت تقاضای پیدا کردن دوس دختر کردم .بهدش یه دختر باهام تماس گرفت و گفت میتونم به ازای پول برت دوس دختر پیدا کنم.ند نفر معرفی کرد . کلی بهش پول دادم ولی باز هم نشد.آخرش هم کلی ازم پول گرفت و رفت.
تازه با همون دخترای زشت هم بزور دوس میشدم.الان حتی با اونا هم نمیتونم دوس بشم.خیلی خیلی خیلی احساس تنهایی میکنم.از 15 سالگی تا حالا همیشه برای پیدا کردن دوس دختر میرفتم خیابون ها رو گشت میزدم.ولی این چند سال اخیر مثل یه اعتیاد شده .یعنی اگه یه روز نرم بیرون و گشت نزنم ، نمیتونم بمونم.هر لحظه میخوام فرار کنم بیرون.به هر بهانه ای میرم بیرون.اگه بیرون نرم شدیدا احساس بی حوصلگی میکنم.خیلی سعی کردم که این عادت بیرون رفتن رو از سرم بندازم ولی بعد از یه مدت دوباره شروع میکنم.تقریبا هر روز میرم بیرون و دنبال دوس دختر میگردم و هر روز هم دست از پا درازتر برمیگردم خونه.وقتی برمیگردم ، تو راه خونه بغض گلومو میگیره.اون لحظات برگشتن مثل شکنجه میمونه.یعنی تو یه چنین مخمصه ای گیر کردم: نه میتونم دوس دختر پیدا کنم.نه میتونم از تلاش برای پیدا کردنش دست بکشم.با هر کسی هم مشورت میکنم میگه که برو ازدواج کن.میگم شرایطشو ندارم.اونا هم هی میخوان ازدواج رو توجیح کنن.میگم حرف شما درست ولی بخدا نمیشه.نمتیونم و نمیخوام ازدواج کنم.اونا هم میگن ما همین قدر بلدیم.یا میگن برو ناز دخترا رو بکش باهات دوس میشن.ولی نمیتونم ، بلد نیستم.
خواهشا راهنماییم کنین.


چند سوال تصادفی




پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.