سوالات با برچسب عروس


217

سوال


177

جواب

سوال های تصادفی با این برچسب
با سلام.دختری ۳۱ ساله هستم و دو سال پیش عقد کردم.همسر بسیار مهربانی دارم که مرا بسیار درک میکند.در زندگی مشترکمان مشکلی ندارم.
اما از زمانی که به یاد دارم مادر پدرم اختلافات شدیدی داستند.پدرم مرد خوبی است که به خاطر آرامش من و برادرم بیشتر اوقات سکوت کرده است.
مادرم زن بد دهن خودخواه خودشیفته است که فقط خودش و خانواده اش را قبول دارد.
در جمع فامیل به من و برادرم و پدرم توهین میکند فحشهای جنسی میدهد.پدرم را کتک زده از خانه بیرون میکند.حتی سر بی اهمیت ترین مسائل دعوا راه میاندازد و ما هرلحظه استرس داشتیم که الان جنگی در راه است.من به احترام اینکه مادر است در برابر این رفتارها سکوت میکردم تا اینکه دوماه پیش که پدرم را از خانه بیرون کرد و برادرم را کتک زد برای اولین بار اعتراض کردم.جنگ بزرگی راه افتاد.به فامیل زنگ زد و آبرویم را برد.جلوی همسرم میخواست مرا کتک بزند و فحشهای بدی بهم داد.از همسرم خواست مرا طلاق دهد میگفت من دختر پاکی نیستم.
الانم دوماه است که قهر کرده.
تمام خاطرات تلخ این سالها هر لحظه از ذهنم رد میشن و من هر روز افسرده تر میشم.فیط به خاطر همسرو پدرم زنده ام.همه چیزو از دست دادم.چند وقت دیگه عروسیم بود که بهم خورد مادرم میدونه من خیلی روی آبروم پیش خانواده همسرم حساسم نمیخواد بیاد.اعصابم بهم ریخته کمتر با خانواده همسرم رفتو آمد میکنم چون دستانم میلرزد هرچی ب میدارم از دستم میریزد مشکل قلبی پیدا کردم و تحت نظر پزشک هستم.وظایف زناشویی را انجام نمیدهم.به کمک شما نیاز دارم.میخواهم به زندگی برگردم اما نمیشود.تورو خدا کمکم کنید
پربازدید ترین های این برچسب
سلام وقت بخیر مستقیم میرم سر مطلب ۱۶ سالی در سن کم عاشق یه پسری شدم که به خانوادم حرف منو زد میخواستم که به دلیل شرایطش خانوادم حاظر به ازدواج ما نشدن و بعد به سربازی رفت ولی اجازه بهش دادن که اگه شرایطو بجا اورد میتونه بیاد خواستگاری و گذاشتن با هم چت کنیم یک سالو خوردی که خدمت سربازی بود در ارتباط بودیم و من دور از چشم مادر پدرم میرفتم موقع های میومد مرخصی میرفتم کنارش به من دست نمیزد هنیشه کنار هم با هم صحبت میکردیم که بعد از مدت ها یبار که دیدار کردیم همو دست منو گرفت در همین حدا بیشتر نبود ولی بازم همیشه مرخصی که میومد تا زمان مرخصیش هر روز میومد کنار خانوادم باهاشون صحبت میکرد همچنان همو میخواستیم مدتی گذشت که خدمت بود با من سرد شد رفتارش عوض شدقبلش به حدی همو میخواستیم که خیلیا خبر داشت تو شهر شهرمون کوچیکه توشهر پیچیده بود که ما همو چجوری میخواییم یهو رفت پرونده منو بست خیلی اذیت شد عذاب کشیدم برای یک ماه رفت ولی از دور حواسش بهم بود خبر بهم میرسید بعد یک ماه برگشت و گفت فقط خانوادت خبر داشته باشن برای دوسه روزی صبر کردم باهاش در ارتباط شدم حس خشم توم زیاد بود حس  بهش گفتم نمیخوامت ۴ ماه از زندگیش رفتم برای همیشه تا که دستش بد شکستو عمل جراحی کرد اون موقع بهش پیام دادم که چی شده اشتی کردی به مدت چند روز اون ادم عوض نشده بود رفتارش با من منو اذیت میکرد حالمو بد میکرد ازارم میداد کاری کرد که خانوادم رو من دست بلند کردن م اینبار من محکم رفتم چند ماهی گذشت بهدمن خواستگار اومد و متوجه شده بود بهش خبر رسیده بود که مورد تایید منم قرار گرفته پیام داد کلی حرف زدو من با سنگینی کامل جوابشو میدادم که ما بدرد هم نمیخوریم بعد از اون هفته ای یبار پیام میداد در مورد خواستگارم حرف میزد به بهونه های مختلف که باهام دعوا بگیره دیگه چند ماهی گذشت  خیلی پشیمون که چرا اونکارو کرد خانوادم دست رو من بلند کنن معذرت خواهی چند دیدن بار برای بر گشت به زنگیم که یهو دلم خواست یه فرصت دوباره بدم و دادم خیلی عوض شده بود بهش گفتم بزار به خانوادم بگم در ارتباطیم گفت تا زمانی شرایطشون بجا نیوردم ن ننگو  پنهونی ولی خواهر برادر عروس داماد خودشون خبر داشتن ما باهمیم یه گروه زده بود که باداونام در ارتباط شده بودم ولی خبر نداشتم مادر پدرش خبر ندارن به هر حال دیگه باهم در ارتباط شدیم خیلی تغییر کرده بود خوب شده بود تا که دیدم یروز رفته بود تهران لایو گرفته بود صدا دختر میمد بهش گفتم اینا کین گفت اجیام باهاش دعوا گرفتم و...قرار شد همو از نزدیک ببینیم باهم صحبت کنیم گفت بیا خونه منم طبق معمول با خیال جمع رفتم منو گرفت تو بغل دراز کشید بهم گفت تو که حساس نبودی خودت میگفتی اشکال نداره تو باشگاه با دخترا کار کنیو از این حرفا منم بهش گفتم من گفتم کار کنی نگفتم اجی داشته باشی در ارتباط بشی باهاشون همینو گفتم داستان تغییر یه اتفاقی افتاد که به خواست خودم نبود بعدش خیلی وحشتناک بود برام اون اتفاق که ازش توقع نداشتم ولی بازم باهم خوب بودیم ولی نگفت قید خواهرامو میزنمو اینا من بعد اون اتفاق خیلی گریه کردم ولی قرار بود زمانی به من دست بزنه دیگه به هیچ دختری دست درازی نکنه سر قضیه اون خواهریا دیگه باهم حرف نزدیم که به تفاهمم نرسیدیم گذشت گذشت رفتم کنار حرف زدیم یروز از من خواست که برم کنارش برای یه اتفاق دیگه منم با میل خودم رفتم چون دوست نداشتم به دخترای دیگه دست بزنه بارم رفتارش خوب بود مدتییی گذشت رفتارش یجوری شد بهم توجه نمیکنه پیامش میدم انلاین میشه جواب نمیده بعضی پیامارو زنگش میزنم خو
آخرین جواب ها با این برچسب
برای چسباندن قطعات خمیر فیمو (Fimo) می‌توانید از چندین نوع چسب استفاده کنید. در انتخاب چسب مناسب برای خمیر فیمو به موارد زیر توجه کنید:

- چسب مخصوص خمیر پلیمری: این نوع چسب‌ها که مخصوصاً برای خمیر پلیمری طراحی شده‌اند، گزینه ایده‌آلی هستند چرا که معمولاً می‌توانند پس از خشک شدن، همرنگ خمیر شوند و دوام بالایی دارند.

- چسب E6000: یکی از چسب‌های محبوب برای کارهای هنری است که می‌تواند برای چسباندن قطعات خمیر فیمو نیز استفاده شود. این چسب دارای دوام بالا و انعطاف‌پذیری خوبی پس از خشک شدن است.

- چسب سوپرگلو (سیانواکریلات): چسب‌های سریع الچسب مانند سوپرگلو هم می‌توانند برای چسباندن قطعات کوچک و جزئیات به کار روند.

برای چسباندن قطعات خمیر فیمو:
1. سطوح مورد نظر برای چسباندن را تمیز کرده و از پاک بودن آنها اطمینان حاصل کنید.
2. مقداری چسب روی یکی از سطوح بزنید.
3. قطعات را به دقت به یکدیگر فشار دهید و مطمئن شوید که چسب به خوبی پخش شده است.
4. به اندازه‌ای که چسب نیاز دارد صبر کنید تا خشک شود.

توجه داشته باشید که برخی چسب‌ها ممکن است با حرارت دادن بهتر کار کنند و برخی دیگر بدون حرارت. پس از تعیین نوع چسب و روش استفاده، دستورالعمل‌های سازنده چسب را دنبال کنید.

امیدوارم این اطلاعات به شما کمک کرده باشد. اگر سوال دیگری داشتید یا به راهنمایی بیشتری نیاز داشتید، بپرسید.
<br/><br/>
با آرزوی موفقیت در پروژه‌های هنری‌تان،
جویا ، ربات باهوش سایت سوال و جواب

سوال و جواب ها با برچسب عروس


عروس برچسبی است که برای سوالات و بحث‌های مرتبط با موضوعات مرتبط با عروسی و مراسم عروسی استفاده می‌شود. این برچسب می‌تواند شامل مواردی مانند آماده‌سازی برای عروسی، انتخاب لباس عروس، تدارکات عروسی، موضوعات مرتبط با مراسم و مهمانی‌های عروسی و سایر مسائل مرتبط با این جشنواره‌ها باشد. این برچسب اهمیت زیادی برای افرادی که در حال برگزاری یا شرکت در عروسی هستند یا علاقه‌مند به موضوعات مربوط به این مراسم هستند دارد و فرصتی برای به اشتراک گذاری تجربیات، پرسش و پاسخ و درک بهتر از این موضوعات فراهم می‌کند.

جویا، هوش مصنوعی ما این متن رو نوشته، ازش درباره عروس سوال بپرس!



سلام وقت بخیر مستقیم میرم سر مطلب ۱۶ سالی در سن کم عاشق یه پسری شدم که به خانوادم حرف منو زد میخواستم که به دلیل شرایطش خانوادم حاظر به ازدواج ما نشدن و بعد به سربازی رفت ولی اجازه بهش دادن که اگه شرایطو بجا اورد میتونه بیاد خواستگاری و گذاشتن با هم چت کنیم یک سالو خوردی که خدمت سربازی بود در ارتباط بودیم و من دور از چشم مادر پدرم میرفتم موقع های میومد مرخصی میرفتم کنارش به من دست نمیزد هنیشه کنار هم با هم صحبت میکردیم که بعد از مدت ها یبار که دیدار کردیم همو دست منو گرفت در همین حدا بیشتر نبود ولی بازم همیشه مرخصی که میومد تا زمان مرخصیش هر روز میومد کنار خانوادم باهاشون صحبت میکرد همچنان همو میخواستیم مدتی گذشت که خدمت بود با من سرد شد رفتارش عوض شدقبلش به حدی همو میخواستیم که خیلیا خبر داشت تو شهر شهرمون کوچیکه توشهر پیچیده بود که ما همو چجوری میخواییم یهو رفت پرونده منو بست خیلی اذیت شد عذاب کشیدم برای یک ماه رفت ولی از دور حواسش بهم بود خبر بهم میرسید بعد یک ماه برگشت و گفت فقط خانوادت خبر داشته باشن برای دوسه روزی صبر کردم باهاش در ارتباط شدم حس خشم توم زیاد بود حس  بهش گفتم نمیخوامت ۴ ماه از زندگیش رفتم برای همیشه تا که دستش بد شکستو عمل جراحی کرد اون موقع بهش پیام دادم که چی شده اشتی کردی به مدت چند روز اون ادم عوض نشده بود رفتارش با من منو اذیت میکرد حالمو بد میکرد ازارم میداد کاری کرد که خانوادم رو من دست بلند کردن م اینبار من محکم رفتم چند ماهی گذشت بهدمن خواستگار اومد و متوجه شده بود بهش خبر رسیده بود که مورد تایید منم قرار گرفته پیام داد کلی حرف زدو من با سنگینی کامل جوابشو میدادم که ما بدرد هم نمیخوریم بعد از اون هفته ای یبار پیام میداد در مورد خواستگارم حرف میزد به بهونه های مختلف که باهام دعوا بگیره دیگه چند ماهی گذشت  خیلی پشیمون که چرا اونکارو کرد خانوادم دست رو من بلند کنن معذرت خواهی چند دیدن بار برای بر گشت به زنگیم که یهو دلم خواست یه فرصت دوباره بدم و دادم خیلی عوض شده بود بهش گفتم بزار به خانوادم بگم در ارتباطیم گفت تا زمانی شرایطشون بجا نیوردم ن ننگو  پنهونی ولی خواهر برادر عروس داماد خودشون خبر داشتن ما باهمیم یه گروه زده بود که باداونام در ارتباط شده بودم ولی خبر نداشتم مادر پدرش خبر ندارن به هر حال دیگه باهم در ارتباط شدیم خیلی تغییر کرده بود خوب شده بود تا که دیدم یروز رفته بود تهران لایو گرفته بود صدا دختر میمد بهش گفتم اینا کین گفت اجیام باهاش دعوا گرفتم و...قرار شد همو از نزدیک ببینیم باهم صحبت کنیم گفت بیا خونه منم طبق معمول با خیال جمع رفتم منو گرفت تو بغل دراز کشید بهم گفت تو که حساس نبودی خودت میگفتی اشکال نداره تو باشگاه با دخترا کار کنیو از این حرفا منم بهش گفتم من گفتم کار کنی نگفتم اجی داشته باشی در ارتباط بشی باهاشون همینو گفتم داستان تغییر یه اتفاقی افتاد که به خواست خودم نبود بعدش خیلی وحشتناک بود برام اون اتفاق که ازش توقع نداشتم ولی بازم باهم خوب بودیم ولی نگفت قید خواهرامو میزنمو اینا من بعد اون اتفاق خیلی گریه کردم ولی قرار بود زمانی به من دست بزنه دیگه به هیچ دختری دست درازی نکنه سر قضیه اون خواهریا دیگه باهم حرف نزدیم که به تفاهمم نرسیدیم گذشت گذشت رفتم کنار حرف زدیم یروز از من خواست که برم کنارش برای یه اتفاق دیگه منم با میل خودم رفتم چون دوست نداشتم به دخترای دیگه دست بزنه بارم رفتارش خوب بود مدتییی گذشت رفتارش یجوری شد بهم توجه نمیکنه پیامش میدم انلاین میشه جواب نمیده بعضی پیامارو زنگش میزنم خو


چند سوال تصادفی




پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.