سوال و جواب ها با برچسب واقعا همسو است


تگ "واقعا همسو است" برای مواردی استفاده می‌شود که نشان دهنده تطابق و توافق بی‌نقص بین دو یا چند شیء، عنصر یا نظر است. در این پلتفرم سوالات و مطالبی که با این تگ مرتبط هستند، معمولاً به مواردی پرداخته می‌شود که همخوانی و هماهنگی بین عناصر مختلف، افراد یا مفاهیم را بررسی می‌کنند. این تگ می‌تواند در بحث‌هایی مربوط به هماهنگی در روابط، همخوانی بین ایده‌ها یا هماهنگی در عملکرد مورد استفاده قرار بگیرد و به کاربران کمک می‌کند تا مفاهیم و ابعاد مختلف یک موضوع را بهتر درک کنند و پرسش‌های مناسبی در این زمینه بپرسند.

جویا، هوش مصنوعی ما این متن رو نوشته، ازش درباره واقعا همسو است سوال بپرس!



سلام. کلاس هفتم هستم مذهبی ام من یک مشکلی دارم

قدرت نه گفتن ندارم
با اینکه سنم کوچک است به آینده زیاد فکر میکنم
چندین پسر به من پیشنهاد ازدواج داده اند
خیلی از آنها را دوست ندارم اما جرئت نه گفتن ندارم
آنها به امید من زندگی میکنند
از بین آنها فقط یکی از آنها را دوست دارم
او ساده است و مذهبی و خوب و عالی روحیه ای دارد که با من واقعا همسو است و یکی از فامیلهای دور ما است اورا واقعا دوست دارم اما نمیدانم چه بکنم
خوش اخلاق است و چهارسال از من بزرگتر است
او هنرهای بسیاری دارد البته اخلاقش که برای من مهم است عالی است و بینظیر است
در تحصیل و درس و اعتقادات قوی است و این مرا خوشحال میکند
چون خودم مذهبی هستم
او را واقعا دوست دارم و آینده ام را با او زیبا تصور میکنم
اما به خاطر اینکه پسرهای دیگر ناراحت نشوند تصمیم گرفتم اصلا ازدواج نکنم چون میترسم آنها زندگیشان به خاطر من نابود شود دوست دارم قدرت نه گفتن داشته باشم
و آن چندنفر را رد بکنم
نمیخوام آن پسر را از دست بدم او واقعا خوبست و اورا خیلی دوست دارم
لطفا راهنمایی کنید چگونه حرفم را محکم بزنم و نگران زندگی پسرهایی دیگر نباشم
من به زندگی خودم اهمیت نمیدم و دیگران را ترجیح میدم
دوست دارم این مشکل حل بشه
با تشکر
سلام. کلاس هفتم هستم مذهبی ام من یک مشکلی دارم

قدرت نه گفتن ندارم
با اینکه سنم کوچک است به آینده زیاد فکر میکنم
چندین پسر به من پیشنهاد ازدواج داده اند
خیلی از آنها را دوست ندارم اما جرئت نه گفتن ندارم
آنها به امید من زندگی میکنند
از بین آنها فقط یکی از آنها را دوست دارم
او ساده است و مذهبی و خوب و عالی روحیه ای دارد که با من واقعا همسو است و یکی از فامیلهای دور ما است اورا واقعا دوست دارم اما نمیدانم چه بکنم
خوش اخلاق است و چهارسال از من بزرگتر است
او هنرهای بسیاری دارد البته اخلاقش که برای من مهم است عالی است و بینظیر است
در تحصیل و درس و اعتقادات قوی است و این مرا خوشحال میکند
چون خودم مذهبی هستم
او را واقعا دوست دارم و آینده ام را با او زیبا تصور میکنم
اما به خاطر اینکه پسرهای دیگر ناراحت نشوند تصمیم گرفتم اصلا ازدواج نکنم چون میترسم آنها زندگیشان به خاطر من نابود شود دوست دارم قدرت نه گفتن داشته باشم
و آن چندنفر را رد بکنم
نمیخوام آن پسر را از دست بدم او واقعا خوبست و اورا خیلی دوست دارم
لطفا راهنمایی کنید چگونه حرفم را محکم بزنم و نگران زندگی پسرهایی دیگر نباشم
من به زندگی خودم اهمیت نمیدم و دیگران را ترجیح میدم
دوست دارم این مشکل حل بشه
با تشکر


چند سوال تصادفی

سلام.
بنده دختر خانمی هستم 27 ساله. قبلا یک بار نامزدی کرده ام ( عقد موقت ) به مدت 6 ماه. اما به خاطر مشکلات زیاد بهم خورد. دخالت خانواده ها، کم سن و سال بودن پسر، رفتارهای بی ادبانه و فحش هایی که میداد، شناخت کم من نسبت به مردها، مشکلات فرهنگی، و اینکه ایشون و خانواده شون پول دختر واسشون خیلی مهم بود و عروس هاشون رو به خاطر پول انتخاب می کردند. حدود 10 ماه پیش ما صیغه را باطل کردیم.
اما حالا برای من یک خواستگار آمده است. ایشان از من حدود 10 سال بزرگتر هستند.قبلا هم عقد کردند اما بهم خورده. خودشان می گویند علاقه ای به ان دختر خانم نداشتند و انتخاب خودشان نبوده و به خاطر خانواده شان عقد کردند. ایشان شنبه آمدند به خواستگاری من و بسیار هم شور و انرژی داشتند و علاقه داشتند که ما بعد از جلسه ی اول که آشنایی بود و صحبت هم همان شب کردیم دوباره ادامه دهیم. شماره من را هم فردا صبح آن روز از مادرم گرفتند و ما چند روزی باهم صحبت کردیم. پریشب هم با همدیگر ملاقات داشتیم. و بعد از اینکه صحبت کردیم و من را می خواستند برسانند به منزل ما امدند و مادر و بعد پدرم با ایشون سر صحبت را باز کردند. مثلا در مورد شناخت همدیگر، و چقدر به نتیجه رسیده ایم و البته مهریه و .... ایشان یکدفعه گفتند ما هنوز همدیگر را درست نمیشناسیم و هنوز برای این مسایل زود است. و پس از آن دیگر تمایلی به صحبت و پیام نداشتند. حتی چند باری من خودم مجبور شدم به ایشان پیام دهم و ببینم که آیا دیگر تمایلی به ادامه دارند یا نه. و ایشان فقط گفتند چند روزی بهشان فرصت دهم تا بعدا صحبت کنیم. به نظرم دیگر تمایلی به ادامه ندارند. اما نمیدانم چرا وقتی من می گویم ما با هم متفاوت هستیم و بهتر است دیگر رابطه تمام شود می گویند فعلا فرصت دهم به ایشان. نمیدانم اگر من را می خواهند پس چرا اینقدر سرد هستند. حتی دیگر زنگ هم نمیزنند. و اگر من را نمی خواهند پس چرا نمی گذارند دیگر تمامش کنیم. احساس میکنم با خودشان خیلی درگیر هستند. خصوصیات ایشان را اگر بخواهم به طور دقیق بگویم : ایشان یک پایشان در کربلاست. و یک پای دیگرشان در سواحل کشورهای برون مرزی که زنان و مردان با لباس زیر فقط هستند. در ایران مشروب نمی خورند. اما در خارج مشروب می خورند. نمی دانند از زندگی چه می خواهند و نمی دانند اصلا کجا باید زندگی کنند. من محجبه هستم. ایشان از حجاب و چادر من خوششان می آید. به من در صحبت هایشان گفته بودند بعدا حجابت را خودت انتخاب کن که چطور باشد. اما پریشب جلوی پدرو مادرم گفتند خارج که میرویم دوست دارم زنم روسری نپوشد. بعد فردای ان روز که به ایشان پیام دادم و گفتم من نمی توانم در خارج روسری نپوشم. گفتند من هم نگفتم که شما حجاب نداشته باش. انتخاب با خودت هست. در صورتی که جلوی خانواده ام گفت دوست دارم زنم روسری نپوشد. حتی اسم یکی از دوستانش هم آورد که زنش در خارج حجابش را برنداشته و انها جدا شده اند. از طرفی پای پیاده از نجف تا کربلا را میرود و به قول خودش آنقدر به خودش فشار می اورد و پشت سرهم راه می رود تا سریع تر برسد که کف پاهایش تاول میزند. اما وقتی به خارج سفر میکند توی کاباره ها میرود و نگاه رقص زنان نیمه برهنه میکند. تکلیفش با خودش روشن نیست. خانواده شان کاملا مذهبی اما دوستانشان روبط آزادی دارند. تا سال 91 نمازش تماما پابرجا بوده است. و مدتی نامرتب می خوانده. دوباره زمستان پارسال سروقت و مرتب می خوانده. دوباره امسال نمیخواند. حس میکنم با خودش درگیر است. وقتی امروز گفتم دنیای من و شما با هم متفاوت هست. چیزی نگفت. وقتی دیدم جواب پیامم را نداد گفتم پس حالا که جواب نمی دهید دیگر بهتر است تمام کنیم. اما ایشون گفتند ما قرار شد بهم فرصت بدهیم چرا به خاطر یک پیام جواب ندادن همه چیز را خراب کنیم. نمیدانم واقعا من را می خواهد یا نه. دوست جنس مخالف زیاد داشته. به خانم ها دست میدهد. اما من یک دختر محجبه هستم و پایبند اصول و اعتقاداتی هستم. اصلا دوست ندارم شوهرم را محدود کنم بعدا و به او بگویم این کار را بکن یا نه. اما حس میکنم بعداها این رفتارهای ایشان را هم نمی توانم بپذیرم. نمیدانم چرا الان حاضر به گفتگو نیستند و نمی آیند سریع تر تکلیف خودمان را روشن کنیم. راحت صحبت کنیم و بدانیم که آیا وافعا می توانیم با هم کناربیاییم بعداها. به نظر شما چکار کنم. صبر کنم یا نه. می ترسم که اگر صبر کنم ، به ایشان وابسته تر شوم و بعدا نتوانم ایشان را فراموش کنم. حس میکنم خودشان هنوز تکلیف آینده و چگونگی زندگی خودشان را نمیدانند. برای امام حسین مشکی می پوشند. خرج سفر خانواده های نیازمندی که نمی توانند بروند مشهد را داده اند. اما در مقابل، چنین جاهای نامناسبی هم قدم می گذارند. البته حس میکنم صحبت های من راجب به مسائل مذهبی و خدا و شیاطین و پیامبران روی ایشان کمی تاثیر گذاشته و برای همین می خواهند خودشان را پیدا کنند. هر چند که راست و حسینی نمی گویند چه در دلشان و ذهنشان می گذرد. و به چه دلیل زمان می خواهند. حتی تماس نمی گیرند تا بیشتر صحبت کنیم راجب به خصوصیاتمان. از دیگران شنیده ام که گویا پسر سخت گیری هستند در ازدواج. و جاهای مختلف زیادی رفتند خواستگاری اما پسند نکرده اند. نمیدانم چکار کنم و واقعا گیج شده ام. لطفا شما بگویید چه کنم. ممنونم



پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.