سلام متولد ۵۴ هستم تقریبآ عاشق همسرم هستم ولی سر یه موضوع کوچیک همیشه دعوا داریم و تا یک ویا دوهفته قهر هستیم جدیدا حرفهای رکیک هم باب شده یه پسر داریم اگه این بچه نبود تا الان طلاق می گرفتیم بیشتر بحث ها
۱. خونه همیشه ریخت پاشه البته بخاطر پسرم ریخت وپاش اسباب بازی و..
۲. همیشه میگه مادرت چی گفت و جاری هاش چی گفتن و اونا دشمنش هستن
۳. درخانواده اش یعنی پدرش هم همیشه با برادرشان و عروسشون مشکل دارن
۴. موضوعات قدیم همش تو ذهنش هستن
۵. تو درسهای دانشگاهی خودش کم میاره و من باید کارهای عملیش و حتی نمرات تو سایتش را هم من باید انجام دهم
۶. وقتی قهر هستیم نه غذایی و نه صحبتی ونه .... حتی واسه کودک پنج ساله هم نگرانم
۷. من از سر کار میام زمانیکه قهر هم نباشیم اصلا یه خسته نباشید هم نمیگه چه رسد به سلام کردن
و اما خودم
۱. به خانواده ام توهین بشه عصبانی میشم خصوصا مادرم که یه عمر به پای من نشست و مادری کرد
۲. مهندس پتروشیمی هستم و از نظر مالی مشکلی ندارم و همیشه میگه تو ادعای کارت را داری
۳. جلو بچه سعی میکنم دعوا نکنیم ولی ادامه که بده منم میزنم به سیم آخر
۴. قبلا یه بار عقد کردم و طلاق گرفتیم و از این موضوع سوء استفاده میکنه و میگه عابران دیگه می ره اگه منو طلاق بدی
۵. هرچی می خواد واسه خودش می خره طلا و لباس و ...منم زیاد کاری باهاش ندارم
۶. انتظار داره هر موقع می ریم شهرستان ماشین پر کنیم از سوغات و ... بعدم حرفی بزنم میگه گدایی تو


لذا تو دوراهی گیر کردم زندگی با این هم واسم سخت شده نمیدونم راهنمایی کنید الانم تو دوران قهر هستیم


سلام من 26 سالمه حدود یک سال پیش با پسری هم سن خودم عقد کردیم ازدواجمون کاملا سنتی بود وضع مالی هر دو خانواده مثل همه من لیسانس دارم و نامزدم دیپلم از نظر فرهنگی خانوادش خیلی قدیمی و سنتی فکر میکنند برادر بزرگش معلوله برا همین ایشون کمی ناز پرورده هستن حرفای مادر و خواهراش براش مثل حجته و هیچ وقت از حوف اونا خارج نمیشه حتی در کوچکترین مسائل هم. همه حرفای خصوصی من و خودش و حتی حرفای خانواده منو هم بهشون میگه. درحالی که حرفای اونا رو اصلا پیش من نمیگه منم نمیپرسم.کمتر از دو ماه به عروسیمون مونده مادرش مدام از کارش ایراد میگیره از حقوقش گله میکنه تا اینکه الان ایشون هم میخوان کارشون رو ترک کنند( تو کارخانه رادیات سازی با پارتی خواهر من تونستن شش ماه پیش کار پیدا کنن) حالا منم بهش میگم هرکاری دوست داری بکن ولی من ازت رفاه میخوام تا حالا به خدا چیزی ازشون نخواستم حتی قبول کردم برم طبقه پایین خونه پدرش بشینم ولی بهش گفتم که زندگی خرج داره و من هم دیگه نمیخوام کوتاه بیام هرچی خواستم باید بتونی برام مهیا کنی حتی وقتی میگم فردا بچه دار میشیم باید بتونی خرجش رو بدی میگه من بچه نمیخوام.واقعا خیلی خسته شدم از طرف دیگه ایشون اصلا به خودشون نمیرسن اضافه وزن دارن یه قدم پیاده تا سر کوچه هم نمیره. غذاش خیلی زیاده وقتی هم من میگم شام کمتر بخور یا غذای چرب نخور مامانش باهام لج میکنه ساعت 10 و یا 11 بهش برنج چرب و چیلی میده همه دندوناش خراب شده میگم مسواک بزن مامانش میگه شبا اگه مسواک بزنه حالش بد میشه از بچگی عادت نداشته شما بگین من با یه همچین موجودی چقدر دیگه مدارا کنم مامان خودم هم همش میگه تو زنی تو باید کوتاه بیای به خدا دیگه بریدم دو ماه مونده به عروسیم دارم به طلاق فکر میکنم اینو به خودش هم گفتم فقط میگه منو دوست داره بدون من میمیره و از این حرفا ولی من دیگه طاقت ندارم

سوال های تصادفی





جستجو در بانک سوالات
در این قسمت می توانید بخشی از متن سوال را وارد نموده و به دنبال سوال مورد نظر خود بگردید:

بخشی از متن سوال:

پیوندهای خانوادگی به چه معناست

0
امتیاز

جوابی برای این سوال در دست نیست!




جواب تو چیه؟
userImage
کاربر میهمان


20000 امتیاز هدیه بهترین جواب


17500 امتیاز هدیه بهترین جواب




















پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.